فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

 

نامه مربوط به بیمارستان رو باید 6 روز قبل از عمل می بردیم به بیمه تکمیلیمون  (بیمه آتیه سازان حافظ) نشون می دادیم تا معرفینامه برای بیمارستان محب رو بهمون بده و نامه مربوط به پلاتین رو بردیم به همون شرکت که اسمش اریس مهر درمان پویا بود و مسئولش خانم امیدی که اتفاقا همشهریمون بود. هزینه قطعاتی رو که دکتر نوشته بود (البته خودشون گفتند به احتمال زیاد بیشتر از حد نیاز نوشته) 40 میلیون تومان می شد که این مبلغ رو می شد تا دو روز قبل از عمل پرداختش کرد. ما هم پرداختش کردیم و رسید گرفتیم .

 روز شنبه هفته ی عمل رفتیم به بیمه آتیه سازان حافظ (بیمه تکمیلی ) و معرفی نامه رو گرفتیم و دیدیم که تا سقف 10 میلیون تومان از هزینه بیمارستان به عهده ی بیمه تکمیلیه و فقط درصورتی که ما اتاق خصوصی و همراه بخواهیم هزینه به عهده ی خودمونه هزینه پلاتین ها هم بعد از عمل و زمانی که مشخص شد چه مقدار از پلاتین ها مصرف شده بهمون برمی گردونند.یه هفته تا عمل فرصت داشتم و توی این فرصت رفتم و کتابهایی رو که دوست داشتم رو خریدم و جلوی خودمو گرفتم تا روز عمل نخونمشون.

MP3 هم پر از اهنگهای محبوبم کردم و منتظر روز عمل شدم.

 

 






تاریخ : جمعه 93/8/23 | 12:53 عصر | نویسنده : نیلوفر م | نظرات ()

 

 شب قبل از روز عمل (چی شد؟!!!  ) زنگ زدیم به بیمارستان تا ببینیم کی باید برای بستری شدن بریم اونا هم گفتن ساعت 4 . روز قبل از عمل (روز بستری) ساعت 4 رفتیم بیمارستان و بعد از یکمی معطلی و البته کمی بیشتر اعصاب خردی از دست خانم پذیرش بالاخره ساعت 6 منو فرستادن بخش یاس بخشی که مختص بیماران ستون فقرات هست. بعد  بازهم یکمی معطل شدم تا خانم پرستار خیلی خیلی مهربون اومد و یکم سوال پرسید مثلا پرسید تا حالا افتادی؟ منم گفتم بلههه بچه که بودم با دوچرخه از پله چهارم افتادم روی موزاییک های کف حیاط ولی هیچیم نشده بود!!!!

 خانم پرستار:  آخه تو با دوچرخه روی پله چیکار میکردی؟!!!

من : 

 بعدشم منو بردن برای آزمایش خون ( استثنائا کسی که آزمایش خون ازم گرفت خیلی عصبی بود) و عکس از قفسه سینه که خیلی هم سریع گرفتند . بعدشم رفتم توی اتاقم همراهمم مامانم بود بعد از خوندن نماز و یکم خوندن کتاب خوابیدم.






تاریخ : جمعه 93/8/23 | 12:53 عصر | نویسنده : نیلوفر م | نظرات ()

 

 ساعت 5 صبح کادر بیمارستان اومدن و برای مامانم صبحانه آوردند و تخت رو مرتب کردن و فشار منو گرفتن بعدشم طرفهای ساعت 7 بود که پرستار  اومد و ضربان قلبم رو چک کرد و اولش یکم بالا بود اخه همش نگران اون گیره ها بودم که دائم درمی اومدند و باعث زحمت پرستار میشدم  ولی بعدش نرمال شدم.بعدشم که لباس اتاق عمل رو بهم دادن و منم موهامو بافتم و  کردمشون توی کلاه و لباسا رو هم پوشیدم بعدشم با کلی خواهش اجازه دادند که بابام هم بیاد و قبل از عمل منو ببینه بعد از دیدار پدر و دیدن چهره ی پر اضطراب مامان و بابا رفتم اتاق عمل خداییش عین خیالمم نبود  وقتی بردنم اتاق عمل دوتا خانم بسیار خوش اخلاق بودند که اول اسممو پرسیدند و بعدشم یکم شوخی کردند . یکیشون گفت ببین چه روزیم اومدی اتاق عمل روزت مبارک دختر جون. چون اون روز ولادت حضرت معصومه بود و به نوعی روز دختر.

در همین لحظه متخصص بیهوشی هم اومد و گفت: که ما الان بیهوشت می کنیم ولی در حین عمل بیدارت می کنیم و بهت می گیم که پاهات رو تکون بده حالا پای راستت رو تکون بده و من این کارو کردم و بعدشم تنها چیزی که یادمه یه ماسک بود بالای سرم و دیگه بعد از اون هیچی یادم نمیاد حتی یادم نمیاد که وسط عمل بیدارم کرده باشند گرچه توی گزارش اتاق عمل نوشتند که این کار رو انجام دادند تا زمانیکه توی اتاق خودم توی بیمارستان به هوش اومدم . البته چیز زیادی از اطرافم متوجه نبودم ولی داروی بیهوشی باعث شده بود گلوی من به شدت درد بگیره و صدام هم دست کمی از خروس نداشته باشه  لب هامم خیلی خیلی خشک شده بود و ترک برداشته بود. از اطراف خودمم هیچی جز صدای خونوادم نمیفهمیدم توی همین چیزهای مبهم حضور کسی دیگه ای رو هم حس کردم ایشون داشتند اندازه هامو میگرفتند برای بریس بعد از عمل.(جالبیش اینه که پروسه ی اندازه گیری این بریس خیلی خیلی کوتاه و بی دردسر بود به طوریکه فقط جلوی قفسه سینه ی من رو اندازه گیری کرد با نصف دور کمرم) اون روز من درد داشتم و هر چند ساعت یکبار پرستار میومد و بهم رسیدگی میکرد .اون روز هیچی نخوردم در واقع نیازی هم نداشتم سرم بهم وصل بود و سونداژ. 






تاریخ : جمعه 93/8/23 | 12:53 عصر | نویسنده : نیلوفر م | نظرات ()

 

درگیر بودن با بریس ادامه داشت تا اینکه ترم تموم شد و بعد اونم که درگیر جابجایی بودیم و توی این مدت که حدودا سه ماهی میشد پیش دکتر نرفتم تا اینکه توی ماه مرداد دوباره رفتن به دکتر رو شروع کردم اول  رفتم پیش دکتر (س) گفت که تغییری نکرده و تنها راه عمل کردن هست. 

برای اطمینان پیدا کردن دنبال دکترهای دیگه گشتیم دومین دکتر دکتر( د ) بود که کلا فقط 

نا امید می کرد ولی خوشبختانه همون اول گفت که بریسی که بستی نه تنها بهتر نمیکنه که بدتر هم میکنه و منو از شر بریس راحت کرد(چقدر هم من می پوشیدمش )ولی خب خداییش ما رو خیلی ترسوند و میگفت که چون ما نمیتونیم ایشون رو موقع عمل به هوش بیاریم تا بعد از عمل نمی تونیم بفهمیم آسیب به نخاع وارد شده یا نه و دیگه اینکه ایشون با توجه به جثه اش نیاز به خون پیدا میکنه و ممکنه که خونی که بهش میزنیم بهش نسازه و مشکل براش پیش بیاد. جالب تر اینکه از روی یه  عکس ثابت سه نفر متفاوت سه درجه متفاوت به من دادن از 38 درجه( نظر دکتر س) و 45 درجه (نظر ارتوپدی که بریس رو قالب گیری کرد)تا 58 (نظر دکتر د)درجه این انحراف توی یه عکس ثابت متغیر بود اخرشم نفهمیدم درجه انحراف من چند بوده.

از مطب بسیار خلوتش !!!!که اومدیم بیرون همون اول توافق کردیم پیش هرکی میریم برای عمل پیش ایشون اصلا نریم به خاطر همین خوشبختانه دکتر بعدی که جستجو کردیم و نوبت گرفتیم دکتر سید حسین وحید طاری بود. از بیمارستان محب که اونجا کار میکردند نوبت گرفتم و رفتیم به کلینیک بیمارستان محب .

همون اول که وارد شدیم دکتر گفت که خب بگو ببینم دختر چیکار کردی با خودت؟

منم شرح دادم که برای چی اومدیم و چه کارایی کردیم ایشون هم رفتن روی تخت نشستن!!!!!!!!!!!! و شونه هامو بررسی کردن و یه آزمایش جالب کردن (انگشت شستمو به صورت قائم به کف دستم گرفتند و راستش نفهمیدم بعدشو ) وگفتند که نرمی استخوان داری و بعدشم به طرز ایستادنم نگاه کردند و گفتند بخاطر نرمی استخوان، استخوان لگن کج شده و به همین دلیل  موقع ایستادن پای راست عقب تر از پای چپه . بعدشم گفتیم که خب باید چیکار کنیم؟ دکتر طاری هم گفتند چاره فقط عمله ما  هم که دیگه مطمئن شدیم فقط عمل چاره سازه گفتیم خب کی ؟ گفتند 30 ام مرداد خوبه؟ ما هم تعجب کردیم که چقدر زود گفتیم باشه ولی کار دیگه ای هم باید برای قبل از عمل بکنیم؟ گفتند بله و  ام آر آی و عکس رادیولوژی برام نوشتند. عکس رادیولوژی این دفعه هم خوابیده بود هم نشسته. خوابیدش به این صورت بود که روی تخت دراز میکشیدم و یه بار به طرف راست تا حداکثر توانم خم میشدم و یه بار هم به سمت چپ. عکس ایستاده هم که خب مثل همیشه بود.بعد این ویزیت من به مامانم گفتم میشه عمل رو بندازیم واسه ی مثلا ششم؟ مامانمم گفت باشه . هفته بعدش رفتیم به بیمارستان جم برای ویزیت بعدی اولش که دکتر تعجب کرد از اینکه چه شکلی  فهمیدیم توی بیمارستان جم هم میشه دکتر رو پیدا کرد من هم گفتم از تو اینترنت (دیگه ناسلامتی دارم میشم مهندس کامپیوتر یه سرچ ساده بلد نباشم که دیگه فاتحم خوندست). بعدشم عکسها و ام ار ای رو نگاه کرد و دوباره یه معاینه دیگه و بعدشم گفت خب من میتونم 3 و 6 ام شهریور عمل کنم منم خوشحال از اینکه تاریخی رو که همین طوری گفته بودم درست از اب دراومده قبول کردم بعدشم دکتر یه نامه برای بیمارستان محب نوشت که روز بستری  من چهارشنبه 5 شهریوره و یه نامه هم برای یه شرکت وارد کننده پلاتین.






تاریخ : جمعه 93/8/23 | 12:52 عصر | نویسنده : نیلوفر م | نظرات ()

بعد از دیدن عکس و حرفهای خانم دکتر، توی نت دنبال فوق تخصص خوب در تهران گشتیم و دکتر س. رو پیدا کردیم . از بیمارستانی که توش کار میکرد وقت گرفتیم البته بیمارستان شیوه ی ویزیتش این بود که مثلا روز دوشنبه که دکتر میومد میرفتیم بیمارستان و نوبت میگرفتیم و تلفنی نوبت نمیدادند.

وقتی رفتیم برای ویزیت رفتار دکتر یکم برامون عجیب و خنده دار بود تشخیص این بود که با توجه به 45 درجه بودن انحراف باید عمل کنیم اما به اصرار پدر و مادر تا زمان عمل برای من بریس نوشت که بپوشم گرچه خودشم معتقد بود که فایده ای نداره . خود دکتر هم شرکتی رو که بریس رو درست میکرد رو بهمون معرفی کرد.

پروسه ی قالب گیری بریس خیلی وقت گیر و روی اعصابه چون کل سر تا کمر رو گچ میگیرند.

 بعد از پروسه ی طولانی قالب گیری و مومیایی کردن من  بالاخره بریس من بعد از تعطیلات عید به دستم رسید و پوشیدمش .

پ.ن : به دلیل اینکه نظر شخصی من در باره ی دکتر در این وبلاگ نوشته شده از آوردن نام کامل ایشان خودداری کردم.

 







تاریخ : جمعه 93/8/23 | 12:52 عصر | نویسنده : نیلوفر م | نظرات ()
<      1   2   3      >
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By SlideTheme :.