سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

ساعت 5 صبح کادر بیمارستان اومدن و برای مامانم صبحانه آوردند و تخت رو مرتب کردن و فشار منو گرفتن بعدشم طرفهای ساعت 7 بود که پرستار  اومد و ضربان قلبم رو چک کرد و اولش یکم بالا بود اخه همش نگران اون گیره ها بودم که دائم درمی اومدند و باعث زحمت پرستار میشدم  ولی بعدش نرمال شدم.بعدشم که لباس اتاق عمل رو بهم دادن و منم موهامو بافتم و  کردمشون توی کلاه و لباسا رو هم پوشیدم بعدشم با کلی خواهش اجازه دادند که بابام هم بیاد و قبل از عمل منو ببینه بعد از دیدار پدر و دیدن چهره ی پر اضطراب مامان و بابا رفتم اتاق عمل خداییش عین خیالمم نبود  وقتی بردنم اتاق عمل دوتا خانم بسیار خوش اخلاق بودند که اول اسممو پرسیدند و بعدشم یکم شوخی کردند . یکیشون گفت ببین چه روزیم اومدی اتاق عمل روزت مبارک دختر جون. چون اون روز ولادت حضرت معصومه بود و به نوعی روز دختر.

در همین لحظه متخصص بیهوشی هم اومد و گفت: که ما الان بیهوشت می کنیم ولی در حین عمل بیدارت می کنیم و بهت می گیم که پاهات رو تکون بده حالا پای راستت رو تکون بده و من این کارو کردم و بعدشم تنها چیزی که یادمه یه ماسک بود بالای سرم و دیگه بعد از اون هیچی یادم نمیاد حتی یادم نمیاد که وسط عمل بیدارم کرده باشند گرچه توی گزارش اتاق عمل نوشتند که این کار رو انجام دادند تا زمانیکه توی اتاق خودم توی بیمارستان به هوش اومدم . البته چیز زیادی از اطرافم متوجه نبودم ولی داروی بیهوشی باعث شده بود گلوی من به شدت درد بگیره و صدام هم دست کمی از خروس نداشته باشه  لب هامم خیلی خیلی خشک شده بود و ترک برداشته بود. از اطراف خودمم هیچی جز صدای خونوادم نمیفهمیدم توی همین چیزهای مبهم حضور کسی دیگه ای رو هم حس کردم ایشون داشتند اندازه هامو میگرفتند برای بریس بعد از عمل.(جالبیش اینه که پروسه ی اندازه گیری این بریس خیلی خیلی کوتاه و بی دردسر بود به طوریکه فقط جلوی قفسه سینه ی من رو اندازه گیری کرد با نصف دور کمرم) اون روز من درد داشتم و هر چند ساعت یکبار پرستار میومد و بهم رسیدگی میکرد .اون روز هیچی نخوردم در واقع نیازی هم نداشتم سرم بهم وصل بود و سونداژ.






تاریخ : جمعه 93/8/23 | 5:47 عصر | نویسنده : نیلوفر م | نظرات ()

شب قبل از روز عمل (چی شد؟!!!  ) زنگ زدیم به بیمارستان تا ببینیم کی باید برای بستری شدن بریم اونا هم گفتن ساعت 4 . روز قبل از عمل (روز بستری) ساعت 4 رفتیم بیمارستان و بعد از یکمی معطلی و البته کمی بیشتر اعصاب خردی از دست خانم پذیرش بالاخره ساعت 6 منو فرستادن بخش یاس بخشی که مختص بیماران ستون فقرات هست. بعد  بازهم یکمی معطل شدم تا خانم پرستار خیلی خیلی مهربون اومد و یکم سوال پرسید مثلا پرسید تا حالا افتادی؟ منم گفتم بلههه بچه که بودم با دوچرخه از پله چهارم افتادم روی موزاییک های کف حیاط ولی هیچیم نشده بود!!!!

 خانم پرستار:  آخه تو با دوچرخه روی پله چیکار میکردی؟!!!

من : 

 بعدشم منو بردن برای آزمایش خون ( استثنائا کسی که آزمایش خون ازم گرفت خیلی عصبی بود) و عکس از قفسه سینه که خیلی هم سریع گرفتند . بعدشم رفتم توی اتاقم همراهمم مامانم بود بعد از خوندن نماز و یکم خوندن کتاب خوابیدم.






تاریخ : جمعه 93/8/23 | 5:46 عصر | نویسنده : نیلوفر م | نظرات ()
<      1   2      
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By SlideTheme :.